هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

دندون در آوردن هانیه

هانیه مهربونم سلام. عزیزم ، همونطور که قبلا گفته بودم چند روزی تب داشتی. من که طبق معمول نگران شده بودم، شما رو بردم پیش پزشک اطفال.خانم دکتر بعد از معاینه گفت تبش به خاطر دندونه. خدای من. چطور متوجه نشده بودم. 4 تا دندون بالا همزمان داره می یاد بیرون. فدای اون مرواریدای کوچولوت. دکتر واست ژل دندون تجویز کرد. خلاصه اینکه بالاخره دندونای خوشگل دخترم افتخار دادن و تشریف آوردن. نمیدونی چقدر خوشحالم.آخه اینطوری بهتر میتونی غذاتو نوش جون کنی. روز جمعه مامانی واسه افطار دعوتمون کرد.بعد از افطار هم عمه جون واسه ریحانه جشن تولد گرفت.ریحانه 27 روز از شما بزرگتره.به من که اصلا خوش نگذشت.واسه اینکه شما از اول تا آخر جشن گریه م...
31 مرداد 1390

هانیه در حرم امام رضا(ع)

هانیه عزیزم سلام. چند روزه که داروهاتو شروع کردم. الهی فدات شم. یکی از داروهات یه روغنه به اسم mct oil که واسه خوردنش حسابی اذیت میشی. روز اول حالت خیلی بد شد. منم دست و پامو گم کردم. بابایی اومد کمکم و تونستم دارو رو بهت بدم. هر بار که دارو رو بهت میدم کلی عذاب میکشم و از خدا میخوام زودتر حالت خوب شه. شب مبعث همراه بابایی رفتیم حرم امام رضا(ع). با اینکه نیمه شب رفتیم، حرم خیلی شلوغ بود. بردمت پای پنجره فولاد. همونجایی که همه مریضاشونو واسه شفا دخیل میبندند. وای خدای من، اونقد مریض بد حال بود که درد و رنج خودمو فراموش کردم. قسمت آقایون خلوت تر بود. واسه همین بابایی بغلت کرد و رفت جلو . با چشم دنبالت میکردم. فضای عجیبی بود.احساس سبکی...
21 مرداد 1390

بدون عنوان

دوستای گلم وبلاگ شکلک با تصاویر جدید به روز رسانی شد. منتظر قدوم سبزتان هستیم. ما رو از نظرات ارزشمندتون بی نصیب نگذارید. با تشکر مامان هانیه سادات ...
21 مرداد 1390

بیماری بابایی

هانیه کوچولوی مامان سلام گلم تو پست قبلی گفتم که مریض بودی و اصلا اشتها نداشتی.خدا رو شکر چند روزه حالت بهتره و اشتهات برگشته.ولی خوب کلی وزن کم کردی. باباجون یه ترازوی دیجیتال خریده تا من هر روز و هر لحظه که خواستم وزنت کنم. آخه میدونه چقدر نگران کمبود وزنتم. خدا رو شکر بالاخره طلسم شکست و وزنت رسید به 8/500.خیییلی خوشحالم. انشاالله همینطور وزن بگیری و رشد کنی.10 روز دیگه 11 ماهه میشی و من فقط ا ماه و 10 روز فرصت دارم وزنتو به 10 کیلو برسونم.یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟ سعی میکنم غذاهای مقوی بهت بدم. هر روز واست گوشتو بخار پز میکنم و عصاره شو میدم نوش جون کنی. خیلی دوست داری. تمومه غذاهاتو با گوشت درست میکنم. 5 وعده غذا بهت میدم و روزی 3...
21 مرداد 1390

لطف خدا

سلام به فرشته مهربونم عزیزم 2 هفته ای میشه که نتوستم به وبت سر بزنم.منو ببخش. راستشو بخوای کلی کار و درگیری داشتم. راستی خدا رو شکر دندونت سالمه و مشکلی واست پیش نیومد.باباجون هم حالش بهتره. روز چهار شنبه بعد از افطار حال باباجون بد شد. یکسره استف... میکرد و تموم بدنش خیس عرق شده رنگشم مثل گچ سفید. چند روزه هوای مشهد خیلی گرم شده. خلاصه سریع رسوندمش درمونگاه و به کمک سرم و آمپول حالش بهتر شد.     چند روزی بود که واسه آزمون ضمن خدمت کتابی رو باید میخوندم .واسه همین فرصت کمی داشتم.اما سعی میکنم اتفاقای خاصی رو که پیش اومده واست بنویسم.   اولین جمعه ماه رمضون مامانی واسه افطاری دعوتمون کرد.ظهر ه...
21 مرداد 1390

دندون هانیه اوف شده

عزیز دلم ، فرشته نازنینم سلام دیشب باباجون داشت با هانیه گلم بازی میکرد. من هم در حال شستن ظرفهای شام. دیدم بابایی ساکت اومده کنارم ایستاده . کارم که تموم شد اومد جلو و صورتتو شست. تعجب کردم. آخه خیلی مشکوک بود. یه دفعه چشمم افتاد به خون دور لبت. یه لحظه هیچی نفهمیدم و سر گیجه شدم و فقط سر بابایی داد میزدم چی شده؟ چه بلایی سرش آوردی؟و یکریز اشک میریختم.   باباجون میدونه چقدر دوستت دارم و حتی تحمل یه خراش کوچیکو ندارم .خلاصه بابایی با زحمت فراوون آرومم کرد و واسم توضیح داد که موقع بازی با صورت خوردی زمین( در حال چهار دست و پا).بغلت کردم و با دقت داخل دهانتو نیگا کردم. اولش فکر کردیم لبت خونی شده ولی خوب که دقت کردم دیدم خونریز...
21 مرداد 1390
1